دمکراسی چریکی با نقاب «رفراندوم»؛ مخملباف به شست پای خود تیر میزند
- عمومی کردن عنایت همسر پادشاه ایران طی تلخترین روزهایی که ایشان در غم از دست دادن فرزند، دلسوخته بودند، به قصد کسب اعتبار دروغین برای خود، و همزمان، روانه ساختن سیل تهمت و دروغهای ناروا به سمت همسر و فرزند شهبانو، بدون هر تفسیر، میزانی است برای ارزیابی ارزشهای اخلاقی این فرد.
- مذهبیهای سیاستزده که پیشتر خود را «ملی مذهبی» میخواندند، هرگز دل از کینه رضاشاه و محمدرضاشاه نشستند و دست از سهمخواهی مذهب در قدرت دولت بر نداشتند.
- مشکل کسانی که با ادعای خدمت به خیانت کشیده میشوند یافتن شهرت بدون درک فضیلت خدمت بیریا و استفاده از صنعت و هنر، بدون رعایت اخلاق موزون است.
کیهان لندن
رضا تقیزاده – نامه سرگشاده آقای مخملباف به شاهزاده رضا پهلوی، به دنبال انتشار درخواست رفراندوم به منظور «عبور مسالمتآمیز» از دیکتاتوری مذهبی، از جمله واکنشهای عصبی و شتابزده اخیر نسبت به جنبش اعتراضی دیماه است و نتیجه هراس مشترک کارگزاران شاغل دولتی و پسماندههای همیشه امیدوار انقلاب که بعد از شکست جریان «اصلاحطلبی» اینک با نقاب تازه به میدان آمدهاند.
اعتراضهای خودجوش و گسترده دیماه ۹۶ با سرعتی شگفتانگیز حدود مطالبات عمومی را از اعتراض به فساد حکومتی و موضوعات معیشتی، با سردادن شعار «آخوندها حیا کنید- مملکتُ رها کنید» به نفی «انگیزه» و «عملکرد» انقلاب کشید و خواستههای تودههای معترض را در جناح ملیگرایان مشروطهخواه قرار داد؛ تحول اجتماعی برجستهای که هضم آن برای مدعیان انقلاب شکست خورده مذهبی، هنوز ممکن نیست.
در یک تحلیل ساده از این تحول شاخص اجتماعی، تجلی اراده ملی برای بازگشت به ریشهها و اشتیاق برای بزرگداشت نمادهای تاریخی، نوزایی فرهنگی و تجدید تمدن و باز یافتن قدرت یک ملت بزرگ را میتوان دید– باز یافتن ریشههایی که «امت» مذهبگرای فرامرزی، و «چپ» انترناسیونالیست، نه قادر به درک علتهای آن است و نه مایل به قبول موجودیت آن.
ماهیت جنبش دیماه
همزمان و همسو با خیزش دیماه در یکصد شهر بزرگ و کوچک ایران، چهل شهر جهان از لندن تا برلین، از گلاسگو تا پاریس، از سیدنی تا ملبورن و سانفرانسیسکو و نیویورک و واشنگتن نیز شاهد تظاهرات اعتراضی ایرانیان ملیگرا و مشروطهخواه شد. طی جنبش اعتراضی دیماه، تودهها با نمایش اراده بازگشت به ریشهها، پرچم شیر و خورشید سهرنگ را به عنوان نماد ملی بالای سر بردند و زن و مرد فریاد کشیدند «میمیریم- میمیریم- ایران رو پس میگیریم». تنها در یک شهر خارجی (لس آنجلس) شمار ایرانیان ملیگرای بپا خاسته در خیابانها را تا ۳۰ هزار برآورد کردند.
شماری از گلهای سرسبد این جنبش ملی و «ضدانقلابی» و غیرمذهبی و مشروطهخواه و آزاده و آزادیطلب و مصمم، به ضرب گلوله دژخیمان حکومت مذهبی در خیابانها پرپر شدند و تعدادی به دست شکنجهگران دیکتاتوری در زندانها، اما، جنبش ادامه یافت و تا پس گرفتن ایران از دست اشغالگران دوام خواهد کرد.
هدف جنبش دیماه، بازگشت به ریشههای ملی است، و طبیعت آن ایرانی و مشروطهخواه، و قویا در تقابل با نظریه تقلبی «مردمسالاری دینی» و راه و نگاه جهان وطنیهای چپگرا و امتگرایان سیاهپوش اسلامی.
در هیچیک از تظاهرات گسترده خیابانی داخل و خارج از کشور، خون از دماغ یک اصلاحطلب عافیتجو جاری نشد و چریکهای شاخ شکسته مدعی انقلاب نیز طی آن روزها به جای پیوستن به مردم، یا در محفلهای خودی سرگرم تهیه و صدور اعلامیه و گردآوری امضا بودند و یا در کار طراحی توطئه تخریب نمادهای جنبش دیماه، با توسل به شیوههای تبلیغاتی شکست خورده جمهوری اسلامی.
انگیزههای مخملباف
مخملباف که ظاهرا نقش عربدهکش گروه رفراندومیهای مخالف با ارزشهای ملی را به او سپردهاند طی تازهترین نامهنگاری سرگشاده، ضمن تبیین غیرمستقیم نقش خود در پروژه تخریب اپوزیسیون، مدعی شده است: «در همه بزنگاههای تاریخی، برخى از مخالفین جمهوری اسلامی بر سر دوراهی جمهوری یا پادشاهی گیر کردند و متفرق شدند. بارها نشستهاى اپوزیسیون مثل نشست پاریس، لندن و… بینتیجه بر سر این دوراهی از هم پاشید.»
چطور میتوان ضدیت آشکار و رویارویی بیپرده مخملباف را با جنبش برانداز جمهوری اسلامی در نوشتههای او ندید و یا ندیده گرفت و باور داشت که چریک سابق، اینک از روسری کردن بر سر دختران با توسری، پشیمان است؟
آرزوی محسن مخملباف بازسازی فیلم «معمای شاه» است که با ساختن آن حکومت آخوندی زوال اندیشه و اوج بلاهت خود را به نمایش گذاشت. هدف مخملباف، سنگاندازی از پشت بام رفراندوم در راه مخالفان حکومت برآمده از فاجعه انقلاب است، و زندگی با رویای دوران خنثای محمد خاتمی و امید تعبیر کابوس تجدید دولت او که به درستی مهر استاندارد «تدارکاتچی» را گرفت.
این همیشه شیدای انقلاب اسلامی شاید هرگز به هویت ایرانی و اخلاق انسانی باور نداشته و آزادی را نیز در چارچوب قوانین نازل شده، برای خود تعریف کرده است.
در خیال او تعریف «دولت دمکراتیک» تنها بر اساس الگوی جمهوری دمکراتیک کره شمالی و زور سرنیزه ممکن است و مردم کشورهای مشروطه پادشاهی مانند سوئد و نروژ و بریتانیا و مسلمانان مالزی به اندازه عقل گرد او، مصالح خود را تشخیص نمیدهند.
گذشته از اعتیاد به افیون شهرت، نیاز به مطرح شدن و کیش شخصیتِ هرگز نداشته، شاید بتوان واکنشهای عصبی او را به تلاش برای چیره شدن بر احساس باطنی حقارت از راه آویختن به بزرگان و ظاهر شدن همزمان در قبای عاریه علامه و مورخ و قاضی و فیلسوف و نویسنده نسبت داد.
مشکل کسانی که با ادعای خدمت به خیانت کشیده میشوند یافتن شهرت بدون درک فضیلت خدمت بیریا و استفاده از صنعت و هنر، بدون رعایت اخلاق موزون است.
در راه جعل تاریخ، مخملباف تا جایی پیش میرود که اسطورههایی مانند ستارخان و باقرخان را نیز در قواره خود قرار میدهد و این قهرمانان ملی را «چریک» میخواند! او در نامه سرگشاده اخیر مینویسد: «محمد علیشاه پارلمان را تعطیل کرد و در برابر او چریکهاى ایرانى، از تبریز به همراه ستارخان و باقرخان چریک به تهران آمدند و مجلس را از استبداد پس گرفتند»!
در میان «رفقای» آقا محسن ظاهرا کسی نیست که به او یادآور شود، شما ستارخان و باقرخان نیستی که هیچ، هرگز ارزش پاک کردن کفشهای رضا شاه را هم نداشتهای.
نامه سرگشاده نوشتن مخملباف به بزرگان، و به این بهانه عرضه پیشینهای تقلبی و خودساخته از خود که بیشتر مایه بدنامی او شده است تا کسب احترام، شیوهای است که با شباهتهایی محمود احمدی نژاد را به خاطر میکشد، با این تفاوت که پیشگام رند او، دست کم حرمت کلام را در نامههای خود میداشت.
عمومی کردن عنایت همسر پادشاه ایران طی تلخترین روزهایی که ایشان در غم از دست دادن فرزند، دلسوخته بودند، به قصد کسب اعتبار دروغین برای خود، و همزمان، روانه ساختن سیل تهمت و دروغهای ناروا به سمت همسر و فرزند شهبانو، بدون هر تفسیر، میزانی است برای ارزیابی ارزشهای اخلاقی این فرد.
مخملباف شاید بزرگواری شهبانو را به خود گرفته و نمیداند که کم نیست شمار کسانی که در داخل ایران هر روز صدای ایشان را از آن سوی خط تلفن میشنوند و محتوای این پیامها را رسانهای نمیکنند.
هدفهای محسن و یاران
در جمع پانزده امضاکنندهی درخواست رفراندوم بدون شک صاحب نیت پاک و کردار نیک هم دیده میشود، اما، مخملباف از این قبیله و دارای قبالهای از این دست نیست.
اقدامات امروزی محسن مخملباف و شماری از «رفقای رفراندومی» او، از دعوت به مناظره یکطرفه و هدفدار بی بی سی، تا نامه سرگشاده نوشتن به شاهزاده رضا پهلوی، دارای سه هدف مشخص است:
ا- منحرف کردن مطالبات جنبش ملی دیماه از راه طرح درخواست رفراندوم با ادعای «عبور مسالمتآمیز» از وضعیت خشن و دردناک و غیرقابل دوام داخلی، و در باطن، بسترسازی برای بازگشت سیاسی «اصلاحطلبان» در جامهای تازه.
۲- خنثی کردن تلاشهای مشروطهطلبان ملی و جمهوریخواهان برای دست یافتن به همگرایی، پیش از فروپاشی حکومت انقلابی و تشکیل مجلس موسسان.
۳- تخریب جایگاه رضا پهلوی به عنوان نماد زنده مشروطهخواهی و مشروطهخواهان.
نگرانی عمده کارگزاران این گروه که عمدتا در تدارک انقلاب اسلامی دست داشته و در جریان دست به دست شدن فصلی قدرت داخلی سهم خود را از دست دادهاند، بدون کلاه و عمامه ماندن سر آنها است در وضعیت بعد از فروپاشی و سقوط دیکتاتوری مذهبی.
معماری طرح بازگشت دادن اصلاحطلبان را زیر کلاه و یا عمامه آقای محسن کدیور، مذهبیهای سیاستزدهای عهدهدار شدهاند که پیشتر با شرم بیشتری خود را «ملی- مذهبی» میخواندند.
این گروه هرگز دل از کینه رضاشاه و محمدرضا شاه نشُستهاند و دست از سهمخواهی مذهب در قدرت دولت و سیاست برنداشتند.
آنها بیش از هر روز، امروز مشروطهخواهان سکولاردمکرات و رضا پهلوی را مانعی میبینند در راه ناصواب خود.
توسل به دروغپراکنی و تلاش برای تخریب مشروطهخواهی بدون تردید به بازسازی جریان ورشکسته اصلاحطلبی و یا ایجاد موجی نو به طرفداری از درخواست رفراندوم منجر نخواهد شد.
نتیجه توسل به این شیوه تبلیغات تخریبی، تقویت و تحکیم مشروطهخواهی و تثبیت موقعیت نمادهای آن است، به زیان شاخهای از جریان رقیب که تا کنون نه شهامت همسویی کامل با مشروطهخواهان را داشته و نه موفق به یافتن چهره دیگری در قواره رهبری شده است.
بیاعتنا به تحریفهای چهل سالهی تاریخ از سوی حکومت اسلامی و عربدهکشیهای ماموران آن، مردم نمادهای ملی و معماران تجدد و نوسازی ایران را مورد تجلیل و ستایش قرار دادهاند. حملات چریکی مخملباف و یاران او کارآمدتر از توپخانهی تبلیغاتی حکومت نیست.
نظرات
ارسال یک نظر